ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

زندگی یعنی

زندگی یعنی همین امروز همین حالا یعنی در آغوشت تا همیشه تا فردا زندگی یعنی نگاه تو کوک کردن قلبم با صدای تو دل دادن به آهنگ دل پاکت خداوندا سپاس سپاس سپاس براخاطر این همه خوشبختی برا خاطر اینکه فرشته نازنین چون ثمین بهمون دادی عزیزم  ثمینم این روزها  بهترین احساس دارم خدا منو لایق مادر بودن کرده تا از این گل  بهشتی مراقبت کنم باورم نمي شه تو همون نی نی کوچولوی مني كه انتظارت را مي كشیدم و حالا داري بغلم میکنی وتمام کارهام رو تکرار میکنی و مادرانگیهایم را بهم یادآوری میکنی و به من احساس مالكيت مي دي. زندگی یعنی: وقتی با لبهای قرمزت بوسه بارونم می کنی و مدام می گی:« دوست دالم خل...
17 خرداد 1393
1335 19 53 ادامه مطلب

گردشهای ثمین جونی با عزیزانمون

یادم هست که همه چیز از کجا شروع شد و درک کردم دیگه خودم تنها نیستم یه اتفاقی افتاد یه حس ناب که با تمام وجود لمسش کردم آنجا نقطه شروع من بود لحظه آغازم اون لحظه بود که وجودم پر شد از شور عشق و حس کردم که میتونم خیلی زیاد کسی رو دوست داشته باشم سلام نازنین دخترم عزیزه جونم چقدر حال من اینروزا کنارت خوبه این روزا اونقدر خاطرات شیرینی رو باهات تجربه کردم که فقط وفقط خدا میدونه وبس ... این مدت آخر هفته ها با دوست یا فامیل بیرون رفتیم یک هفته بادوستمون مسعود وسمانه جون ودوقلوهای نازشون رفتیم نهار بیرون برا شما که خیلی خیلی خوب شد آخه همش میرفتی کوهنوردی وشن بازی و ......
9 خرداد 1393
1392 12 21 ادامه مطلب

خرگوش شیرین زبونم

اومدی می گی: میخوام بخوابم خِلی خستم میگی مامان تو بچه بَدی چلا خَشوک (خرگوش)نمیخری،چلا منو سُو سُله (سرسره)نمیبری تاب بازی کنم میگی آقا بچه بده من در در نمیبره میره سَله کال (سره کار) مامان بریم بخوابیم برام اِصه بخوون اِصه  ثمین (قصه) داشتم برا دوستم حرف میزدم در مورد تو گفتم، اینُ بردم.... یهویی گفتی این نیستم ثمین ساداتم رفتی صندلی گذاشتی جلوی سینک ظرفشویی میگی: می خوام ظلفا لو بشوشم مامان گذا درست کده من ظلف بشوشم شب موقع خوب رفتی وآقا رو بوسیدی وگفتی: عاشیقی تم آقا هم گفت دوست دارم تو هم برگشتی گفتی : دوست دالم میدونی کاله دلِته(دوست دارم میدونی این کار دله .... این همیشه آقا...
4 خرداد 1393
1340 10 17 ادامه مطلب

این عشقه ( ساعت 3:03 ، 1393/03/03 )

سلام عزیزه مامان نمیدونم چه حسی بودکه یهویی از رو تختخواب بلند شدم واومدم پشت مانیتور دارم مینویسم نمیدونم چرا این لحظه رو خواستم ثبت کنم الان درست ساعت 3:03 روز 93/03/03 هست و تو تا این لحظه ، 2 سال و 4 ماه و 2 روزته ، من اومدم اینجا تا برات بنویسم بنویسم که چقدر دوست دارم واز وقتی کنارمی هرروزم رو ،بالبخند، شروع کردم هیچ وقت دلم نخواسته ازت دور باشم حتی برای یه لحظه یه حس اطمینان یه قوت قلب دارم که بهم آرامش میده پابه پات بچه شدم و تو بازیهای کودکانه همراهت بودم حس قشنگ کودکی رو با تو تجربه کردم هیچ وقت از بوسیدنت سیر نمیشم آغوشت که همه دنیای منه کناره تو بودن بهترین هدیه زندگیمه  و...
3 خرداد 1393
1917 13 13 ادامه مطلب

عاشقانه

این روزها... دوستــــــ داشتنتـــــ بزرگترینــــــــــ نعتـــــــــــ دنیاستــــــــــ مرا شاد میکند! لبخند را به دنیایم هدیه میدهد... حتی این روزها گاهی پرواز میکنم! من این دوست داشتن را از هر چیزِ این دنیا بیشتر دوست دارم   عزیزم  29 ماهگیت مبارک ...
2 خرداد 1393
1